از موفقیت تا تعالی (بخش سوم)
نویسنده: مرضیه فخرایی
از موفقیت تا خودشناسی
در بخشهای قبلی این نوشتار دیدیم براي موفق شدن در زندگي کافيست خواستههاي خود را مشخص کنيم و با هدفگذاري و برنامهريزي درست و تلاش به آنها دست يابيم. اما آیا همین فرمول برای درک مفهوم موفقیت کافیست؟
براي اينکه دريابيد چقدر با درک مفهوم واقعي موفقيت فاصله داريد، تمرين ديگري به شما ميدهيم. اگر خوب به اطراف خود نگاه کنيد، افراد زيادي را ميبينيد که خواستهها و اهداف با ارزشي را براي خود تعيين کرده و با تلاش و جديت فراوان به آنها رسيدهاند. مثلا هدف آنها اين بوده که مهندس شوند. سالها تلاش کردهاند تا در دانشگاه قبول شوند و مدرک خود را در رشته مهندسي بگيرند. آنها پس از رسيدن به اين هدف جشن گرفتهاند و براي مدتي احساس شادي و موفقيت کردهاند، اما خيلي زود احساس موفقيت جاي خود را به احساس نااميدي داده است. اما چرا؟
مگر نه اين است که آنها به هدف خود رسيدهاند؟ به نظر شما کجاي کار ميلنگد؟ مگر موفقيت رسيدن به “خواسته” نبود؟ پس چرا گاهي به خواسته خود ميرسيم، اما باز هم احساس موفقيت نميکنيم؟
پاسخ به اين پرسش ما را به يک معماي ديگر ميرساند. حالا ما با معماي “شناخت خواسته” مواجهيم. آيا اين جمله که “اين، آن چيزي نبود که من ميخواستم“، را تا به حال شنيدهايد؟ با خودتان صادق باشيد. آيا پيش نيامده که خود شما و آن هم در نهايت تأسف اين جمله را بر زبان بياوريد يا در ذهن خود مرور کنيد؟
چرا ما گاهي خواستهاي را براي خود تعيين ميکنيم که خواسته واقعي ما نيست؟ چرا در شناخت خواستههايمان دچار اشتباه ميشويم؟ چرا گاهي نميدانيم که واقعا چه چيزي از زندگي خود ميخواهيم؟
مارک تواین در این زمینه بیانی زیبا و تاملبرانگیز دارد. او میگوید:
من میتوانم به انسانها بیاموزم که چگونه به آنچه میخواهند برسند. مشکل این است که نمیتوانم کسی را پیدا کنم که بگوید واقعا چه میخواهد.
پس ما از معماي “موفقيت” به معماي ” تعيين خواسته واقعي” میرسیم و این همان نکته مهمی است که اغلب کتابها و کارشناسان موفقیت کمتر به آن میپردازند و یا اصلا اشارهای به آن نمیکنند.
درسها و تکنیکهای موفقیت حتی اگر درست و سودمند باشند، تمام مسیر موفقیت را به ما نشان نمیدهند، چون نمیتوانند به ما کمک کنند تا خواسته واقعی خود را پیدا کنیم.
اما چرا ما اغلب نمیتوانیم خواستههای واقعی خود را کشف و بیان کنیم؟
شاید دلیلش این است که ما اغلب برای پیدا کردن خواستههایمان به بیرون از خود مینگریم، به دیگران نگاه میکنیم و خود را با دیگران مقایسه میکنیم. به جاي آنکه به درون خود بنگريم، به اطراف نگاه ميکنيم؛ به نمودهاي ظاهري موفقيت و به آنچه ديگران آن را موفقيت ميدانند يا آنچه جامعه به آن بها و پاداش ميدهد. گاهی عناوین ظاهری و موفقیتهای دیگران ما را میفریبد و تصور میکنیم اگر ما هم به آن جایگاه برسیم، راضی و خشنود خواهیم شد.
در اینجاست که فريادهاي گوشخراش جلوههاي ظاهري موفقيت دیگران چنان گوشمان را پر ميکند که نميتوانيم نواي واقعي موفقيت خود را که از عمق روح و جانمان ملتمسانه به صدا درآمده است، بشنويم؛ و اين تمام معماي موفقيت است.
اما چرا ما با نگاه به دیگران نمیتوانیم خواستههای واقعی خود را کشف کنیم؟ پاسخ ساده است، چون خواستههای واقعی ما درونی است و از نیازها، باورها، استعدادها و رویاهای خودمان سرچشمه میگیرد نه از دیگران. ما همچون دیگران نیستیم. هر کدام از ما ویژگیها و شرایط خاص خود را داریم که با دیگران متفاوت است.
با این وصف چندان تعجبآور نيست اگر بگوييم که کشف خواستههاي واقعي که در عميقترين لايههاي روح و جان ما لانه کردهاند، بسيار دشوار است؛ به دشواري کشف خود حقیقیمان. “خود حقیقی” هرکس یگانه و منحصر به فرد است. پادرا فریادیان در کتاب ارزشمند “به سوی خویشتن” مینویسد:
گرچه جستجو و تحقق بخشیدن به “خویشتن“ در طول تاریخ و همچنین در سنتها و بافتهای مختلف، نمادها و نمودهای متفاوتی داشته است، با این حال “خویشتن“ شکل غالب و الگوی خاص ندارد، بلکه فردیتی است که در هر کس یگانه است.
او معتقد است:
بزرگترین کشف سرنوشتسازی که زندگی و دنیای انسان را روشن و معنادار میکند، کشف خود است. اگر انسان برای شنیدن و کشف خود صبور نباشد، ویلان و سرگردان خواهد ماند.
نه من و نه هیچکس دیگر نمیتواند بگوید خود حقیقی شما کیست. فهمیدن این حقیقت فقط کار خود شماست؛ زیرا هرکس داستان خود و حقیقت خود را دارد که با دیگران متفاوت است.
ما از معماي “موفقيت” به معماي “تعيين خواسته واقعي” رسيديم و از آنجا به معماي “کشف و شناخت خود” که پيچيدهترين معماي زندگي است، رهنمون شديم. آري موفقيت معماست؛ چون کشف و شناخت خود معماست؛ همان معماي شگفتآوري که ما براي حل آن قدم به اين دنيا گذاشتهايم.

پس ما قبل از اینکه خواستههايمان را براي خود شفاف و اولويتبندي کنیم، باید خود را بشناسیم. هرگونه ابهامي در شناخت خودمان، باعث ابهام در تعیین خواستههای حقیقی ما ميشود. ما با شناخت درست خود، خواسته واقعی خود را انتخاب میکنیم و سپس با هدفگذاری، برنامهریزی و تلاش در دستیابی به آن هدف موفق میشویم.
اما ما براي کشف و شناخت خود نياز به ژرفنگري داريم. نگاه ما به درون، نبايد نگاهي سطحي و سهلانگارانه باشد. ما نياز به تفکري عميق و کنکاشي دقيق درباره خود داريم؛ نوعي مکاشفه دروني که ما را به خودمان بهتر ميشناساند.
حالا از کساني که از موفقيت در چند قدم ساده و کوتاه سخن ميگويند، ميپرسم: “کدامين قدمهاي ساده و کوتاهي است که ما را به کشف “خود حقیقی” ميرساند و کدامين راه کوتاه و بدون فراز و نشيبي است که واقعیت وجودمان را به ما نشان میدهد؟
ساده انگاشتن مفهوم موفقيت، سادهانگاري در فهم و درک تمام مفهوم زندگي است؛ فرصتي که به ما داده شده تا خود را بشناسيم و با شناخت خود به شناخت خالق خود دست يابيم.
